معنی سرزمین مادری
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Mother Country, Motherland
فارسی به ترکی
anavatan
لغت نامه دهخدا
مادری. [دَ] (حامص) مادر بودن. امومت. مقابل پدری. (فرهنگ فارسی معین):
جهان را چو نادان نکوهش مکن
که بر تو مر او را حق مادری است.
ناصرخسرو.
اندرآ مادر به حق مادری
بین که این آذر ندارد آذری.
مولوی.
|| (ص نسبی) منسوب به مادر. (ناظم الاطباء). منسوب به مادر. از جانب مادر. مقابل پدری. (فرهنگ فارسی معین):
آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت
دیگر که چشم دارد از او مهر مادری.
سعدی.
از طرف مادری هر دو از یک رشته ٔ اصیل و والا هستند... (ترجمه ٔ غرور و تعصب، از فرهنگ فارسی معین).و به هر دو معنی رجوع به مادر و ترکیبهای آن شود.
سرزمین
سرزمین. [س َ زَ] (اِ مرکب) ملک.مملکت. ناحیت. کشور. اقلیم. مرز و بوم:
سحرگه رهروی درسرزمینی
همی گفت این معما با قرینی.
حافظ.
سرزمینی است که ایمان فلک رفته بباد.
؟
هم مادری
هم مادری. [هََ دَ] (ص مرکب) هم مادر. دو تن که از یک مادر زاده اند: در منصف ذوالقعده ٔ سنه ٔ خمس وستمائه برادر هم مادری عجمشاه امیر زنگی و چند امیر غز به تخت اعلی پادشاه آمدند. (المضاف الی بدایعالازمان ص 41).
خواهر مادری
خواهر مادری. [خوا / خا هََ رِ دَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) خواهر بطنی. خواهری که از طرف مادر با شخص یکی باشد.
فرهنگ معین
(~. زَ) (اِمر.) مرز و بوم.
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارض، اقلیم، بوم، خطه، دیار، زمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، ناحیه
فارسی به ایتالیایی
territorio
فارسی به آلمانی
Anlegen, Bereich, Gebiet (n), Gegend, Land (n), Landen, Landstrich
واژه پیشنهادی
بوم و بر
معادل ابجد
622